محمدتقی مصباحیزدی؛ چه آن روز که که در مدرسه حقانی «علی شریعتی» را محور التقاط پنداشته بود، چه دهه پیشین که محمد خاتمی و همفکرانش را در سخنرانی پیش از خطبههای نماز جمعه به اباههگرایی متهم کرد و چه در گرماگرم رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری 84، اکبر هاشمیرفسنجانی را منحرف از اصول انقلاب قلمداد کرد و چه امروز که یاران احمدینژاد را فراماسون نامید، معترض بود و بر مبنای اصول اعتقادی خود به جنگ آنان رفت. اما در این چرخش از شریعتی تا احمدینژاد، ظرف انتقادی آیتالله تغییر کرده است.
چرخش اول: او پیش از انقلاب در اقلیت بود و همراه شاگردانش مجبور به کوچ از حقانی به موسسه «در راه حق» شد؛ آن زمان نظام اسلامی نبود، اسلامگراها هم هودار فردی بودند که او التقاطی مینامیدش. یعنی آیتالله در اقلیت مطلق بود و حاکم نبود. در دهه 70، به رویارویی با دولتی پرداخت که تربیون مقابله، از آن حکومت بود. این دوره، نظام اسلامی بود و بخشی از آنان او را پذیرفته بودند اما تیر گلایههای اعتقادیاش را به سوی دولت این نظام اسلامی هدف گرفته بود. در گام بعد نهتنها بخشی از نظام اسلامی را هدف گرفت بلکه از جریان دیگری جهت حضور در رقابتهای انتخاباتی حمایت کرد (انتقاد از هاشمی و هواداری از احمدینژاد). اما امروز به دنبال حذف جریان حاکم در دولت و رونمایی از جریانی آلترناتیو به نام «قرارگاه فرهنگی عمار» است. یعنی دیروز از جریان حاضر در انتخابات حمایت کرد اما امروز خود به دنبال جریانسازی سیاسی است.
چرخش دوم: آیتالله در مقابله با شریعتی فقط در میدانی به نام اعتقادات حاضر شد. اگرچه شریعتی پدر معنوی برخی جریانهای انقلابی بود، اما او فقط در حوزه اسلامشناسی و مباحث تئوریک شریعتی منتقد بود و به جایگاه سیاسیاش اهمیت نمیداد. در برخورد با خاتمی او وارد حوزهای فکری-سیاسی شد. از یک سو با باورهای روشنفکری دینی به مجادله پرداخت و از دیگر سو، نیروهای سیاسی این خط فکری در دولت را هم هدف گرفت. پس از آن، در انتقاد از هاشمی بیشتر انتقادات در حوزه سیاست کلان سیاسی تعریف شد و اما در زمان کنونی انتقادات در حوزه سیاست خرد علیه بخشی از دولتمردان اختصاص یافت.
برآیند کنونی: امروز هم میدان انتقادات در درون قدرت است و هم محتوای انتقادات سیاسی ناب است؛ اگرچه ریشههای اعتقادی را در لایههای آن میتوان دید. امروز جریان آیتالله دیگر فقط در زمین فکری تعریف نمیشود، دیگر بیرون از قدرت نیست، دیگر از جریانی غیر وابسته به خود، حمایت نمیکند، بلکه خود وارد عرصه سیاست شده؛ آن هم در بطن قدرت و در نقش نیروساز رخنمایی کرده است. انتقادات کنونی آیتالله و هوادارنش از دولت احمدینژاد از این روست که دیگر این جریان خود میخواهد هم مولد تئوری باشد، هم نیروی سیاسی بسازد و قدرت را در اختیار گیرد.
آسیبشناسی: آیتالله محمدتقی مصباحیزدی آن هنگام در اوج قرار گرفت که بار محتوای کلام او در نقد روشنفکری دینی، سکولاریسم، پلورالیسم، آزادی و ... دیده شد و او را در مقام پدر معنوی منتقدان اصلاحات قرار داد. اما امروز نقد آیتالله در هاله واژگانی همچون فراماسون، مکتب ایرانی، هواداران رمالی و مرتاضگرایی و ابلیسگرایی قرار گرفته است و چون جریان حاکم در دولت جزئی از اصولگرایان است و مرزبندیها در هم آمیخته، جایگاه ایدئولوگیاش متزلزل شده است. پاشنه آشیل جریان آیتالله مصباحیزدی آن زمان بود که از جریان سیاسی در انتخابات حمایت کرد و خود را در جایگاه پدر معنوی دولت قرار داد. امروز این جریان نهتنها از این روش تعدی نکرده و پشیمان نشده، بلکه گامی به جلو گذاشته است و خود به تربیت نیروهای سیاسی تاثیرگذار در بطن سیاست پرداخته است. (میتوان به برگزاری اولین نشست قرارگاه فرهنگی عمار در موسسه آیتالله مصباح و سخنرانی او در این نشست اشاره کرد.)
این جریان فکری، زمانی میتواند جریانی زنده باشد که خارج قدرت قرار گیرد اما با حضور در قدرت باید در نقش توجیهگر عرضاندام کند که با رفتار تشکیلاتی این جریان سنخیت ندارد و آن را میرا میکند. شاید انتقادات آتشین آیتالله در روزهای گذشته به این دلیل او را در عرصه عمومی بار دیگر مطرح کرد که این اعتراض با رفتار همیشگی این جریان هماهنگ است. البته اگر قرارگاه عمار یا هر مجموعه برآمده از این جریان در عرصه انتخاباتی یا سیاسی حضور یابد، میتوان از سالهای پایانی این جریان خبر داد یا انشعابهای متعدی آن را بشکند. البته یک راه برای زنده ماندن این جریان فکری – سیاسی است و آن حضور مطلق آنان در قدرت است.